سونخ
لغتنامه دهخدا
سونخ . [ ن َ ] (اِخ ) شهرکی است [ به ماوراءالنهر ] از نخشب . (حدود العالم ) :
ز شهر نخشب چون رو بسونخ آوردم
نسیم جود وی آمد ز من ز هر فرسخ .
دل رمیده غزل را بمخلص آوردم
بمدح صاحب صدر ریاست سونخ
محمدبن عمر مهتری که خاطر من
مرا بمدحت او مرحبا زد و بخ بخ .
رجوع به سونج شود.
ز شهر نخشب چون رو بسونخ آوردم
نسیم جود وی آمد ز من ز هر فرسخ .
سوزنی .
دل رمیده غزل را بمخلص آوردم
بمدح صاحب صدر ریاست سونخ
محمدبن عمر مهتری که خاطر من
مرا بمدحت او مرحبا زد و بخ بخ .
سوزنی .
رجوع به سونج شود.