سپه کش
لغتنامه دهخدا
سپه کش . [ س ِ پ َه ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) سرلشکر. لشکرکش . (شرفنامه ). کشنده ٔ سپاه . سردار سپاه . سپهبد :
سپه کش چو قارن مبارز چو سام
سپه تیغها برکشید از نیام .
سپه کش چو رستم گو پیلتن
بیک دست خنجر بدیگر کفن .
سپه کش بود گاه کینه دلیر
دو چل پور دارد چو پیل و چو شیر.
سپه کشان پسران راز بهر خدمت او
همی دهند هم از کودکی کلاه و کمر.
بشادی باش و در شادی سپه کش باش و دشمن کش
بشاهی باش و در شاهی توانا باش و تهمت ران .
سپه کش چو گرشاسب گرد دلیر
که نخجیر او گرگ و دیو است و شیر.
سپه را که چون او سپه کش بود
چه پیش آب دریا چه آتش بود.
سپه کش چو قارن مبارز چو سام
سپه تیغها برکشید از نیام .
فردوسی .
سپه کش چو رستم گو پیلتن
بیک دست خنجر بدیگر کفن .
فردوسی .
سپه کش بود گاه کینه دلیر
دو چل پور دارد چو پیل و چو شیر.
فردوسی .
سپه کشان پسران راز بهر خدمت او
همی دهند هم از کودکی کلاه و کمر.
فرخی .
بشادی باش و در شادی سپه کش باش و دشمن کش
بشاهی باش و در شاهی توانا باش و تهمت ران .
فرخی .
سپه کش چو گرشاسب گرد دلیر
که نخجیر او گرگ و دیو است و شیر.
اسدی .
سپه را که چون او سپه کش بود
چه پیش آب دریا چه آتش بود.
اسدی .