سپوخته
لغتنامه دهخدا
سپوخته . [ س ِ / س َ / س ُ ت َ ] (ن مف ) بزور فروبرده . (برهان ). اندرون کرده . (صحاح الفرس ). || بزور برآورده . || خلانیده . (برهان ) :
دیده ٔ تنگ دشمنان خدای
بسنان اجل سپوخته به .
|| درنشانده . (صحاح الفرس ). || سوراخ کرده . || مهمیززده . (ناظم الاطباء).
دیده ٔ تنگ دشمنان خدای
بسنان اجل سپوخته به .
سعدی (گلستان ).
|| درنشانده . (صحاح الفرس ). || سوراخ کرده . || مهمیززده . (ناظم الاطباء).