ترجمه مقاله

سپیدکار

لغت‌نامه دهخدا

سپیدکار. [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنکه کار او سپید کردن جامه باشد. گازر. جامه شوی . || کنایه از مردم نیکوکار و صالح و نیکومدار و جوانمرد. (برهان ) (شرفنامه ) (غیاث ). ضد سیاه کار. (انجمن آرا) :
سپیدکار و سیه کار دست و زلف تواَند
تو بی گناهی از این دو دو ای ستیزه ٔ ماه .

سوزنی .


|| کنایه از منافق و دوروی . (آنندراج ). ریاکار و بدباطن و منافق . (مجموعه ٔ مترادفات ص 188). بیشرم . بیحیا. شوخ :
صد راز جور چرخ کبود سپیدکار
دل را چو حاسد تو سیه شد چو قار چشم .

ازهری مروزی .


چون کس بروزه در تو نیارد نگاه کرد
از روزه چون حذر نکنی ای سپیدکار؟

فرخی .


سپیدکار سیه دل سپهر سبزنمای
کبودسینه و سرخ اشک و زردرویم کرد.

خاقانی .


در دهر سیه سپیدم افکند
بخت سیه سپیدکارم .

خاقانی .


جهان سپیدکار گلیم سیاه در سر کشید و زمانه ٔ جافی رداء فیلی و چادر کحلی بر دوش افکند. (از تاج المآثر).
به که ما را بقصه یار شوی
وین سیه را سپیدکار شوی .

نظامی (هفت پیکر ص 148).


روز روشن سپیدکار بود
شب تاریک پرده دار بود.

نظامی .


خصم سپیدکار سیه دیده ٔ ترا
بادا سیاه گشته به دود عذاب روی .

سلمان ساوجی .


ترجمه مقاله