ترجمه مقاله

سپیدی

لغت‌نامه دهخدا

سپیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص ) مقابل سیاهی . (آنندراج ). بیاض :
بنوک سنان بی خبر در نبرد
سپیدی ربایند از چشم مرد.

فردوسی .


زرد است و سپید است و سپیدیش فزون است
زردیش برونست و سپیدیش درون است .

منوچهری .


سپیدی بزر اندر آهو بود
اگرچند در سیم نیکو بود.

اسدی .


از سپیدی صورتی بر وی [ برآن فرقه ٔ سیاه ] نگاشته . (مجمل التواریخ و القصص ).
- سپیدی دندان ؛ کنایه از لبخند است :
چنان روز برما سیه گشت بی تو
که کسْمان ندیدی سپیدی ّ دندان .

انوری .


|| ستم . جور. تعدی :
ز بس سپیدی کاین روزگار با من کرد
سیاه عارض من رنگ روزگار گرفت .

کمالی (از حدائق السحر رشید وطواط).


|| نام علتی که در چشم پدید آید و بهر دو معنی ترجمه ٔ بیاض است . (آنندراج ). || (اِ مرکب ) ماده ٔ سفیدی که از حیوان ماده خارج شود هنگامی که آرزوی نر را میکند. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله