سپیچ
لغتنامه دهخدا
سپیچ . [ س َ ] (اِ) نوعی از دستار وگلیم سیاه . (فهرست لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 200). شاماکچه و جامه ای است از صوف سیاه :
ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کر و فر.
راستی آنکه طلب میکند از عقد سپیچ
او در اندیشه ٔ کج فکر محالی دارد.
از سر مردم شهر هوس پوشی رفت
تا که این عقد سپیچ آمده اکنون بشمار.
و رجوع به سبیج شود.
ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کر و فر.
نظام قاری (دیوان ص 17).
راستی آنکه طلب میکند از عقد سپیچ
او در اندیشه ٔ کج فکر محالی دارد.
نظام قاری (دیوان ص 75).
از سر مردم شهر هوس پوشی رفت
تا که این عقد سپیچ آمده اکنون بشمار.
نظام قاری (دیوان ص 14).
و رجوع به سبیج شود.