ترجمه مقاله

سکندری

لغت‌نامه دهخدا

سکندری . [ س ِ ک َدَ ] (حامص ) سکندر شدن . اسکندر گردیدن :
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند.

حافظ.


|| بسر درآمدن . (غیاث ) (آنندراج ). سرنگونی و بروی درآمدگی . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله