سگالیده
لغتنامه دهخدا
سگالیده . [ س ِ دَ / دِ ] (ن مف ) اندیشیده . تصورشده . فکر شده :
شبیخون سگالیده و ساخته
سنان را به ابر اندر افراخته .
خرد را بر آن رای بر شاه کن
مرازآن سگالیده آگاه کن .
شبیخون سگالیده و ساخته
سنان را به ابر اندر افراخته .
فردوسی .
خرد را بر آن رای بر شاه کن
مرازآن سگالیده آگاه کن .
فردوسی .