سیخ کردن
لغتنامه دهخدا
سیخ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راست کردن . (آنندراج ).
- کمر سیخ کردن ؛قامت راست کردن . (آنندراج ) :
از نخستین نگهت مست و خرابم کردی
کمری سیخ نکردم که کبابم کردی .
- گوش سیخ کردن ؛ گوش راست کردن . آماده شدن برای شنیدن حرفی .
- کمر سیخ کردن ؛قامت راست کردن . (آنندراج ) :
از نخستین نگهت مست و خرابم کردی
کمری سیخ نکردم که کبابم کردی .
تأثیر (از آنندراج ).
- گوش سیخ کردن ؛ گوش راست کردن . آماده شدن برای شنیدن حرفی .