ترجمه مقاله

سیری

لغت‌نامه دهخدا

سیری . (حامص ) عدم رغبت به طعام و شراب ، ضد گرسنگی و ضد تشنگی . پری و سرشاری . (ناظم الاطباء). مقابل گرسنگی . شبع :
ولیکن ازسر سیری بود اگر قومی
بتره بازفروشند من و سلوی را.

ظهیرالدین فاریابی .


ایزدتعالی گندم غذای [ آدم ] کرد هرچند از وی میخورد سیری نیافت . (نوروزنامه ).
یکی از حکما پسر را نهی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند. (گلستان ).
از گلوی خود ربودن وقت حاجت همت است
ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند.

صائب .


|| مجازاً، بی نیازی . استغناء :
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیاید از ملکش .

ابوالمؤید بلخی .


نیابی همی سیری از کارزار
کمربند ببسیچ وسر برمخار.

فردوسی .


چگونه ست کز حرب سیری نیایی
چگونه که بر جای هرگز نپایی .

زینبی .


ترجمه مقاله