سیر
لغتنامه دهخدا
سیر. [ س َ ] (ع مص ) رفتن و رفتار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رفتن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). گردش :
عطاردی است زحل سرزبان خامه ٔ او
که وقت سیرش خورشید یار میسازد.
از پای برهنه چه سیر و از شکم گرسنه چه خیر. (گلستان ).
- سبک سیر ؛ آهسته رفتار. کندرو:
چنین است گردیدن روزگار
سبک سیر و بدعهد و ناپایدار.
|| راندن . (آنندراج ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (دهار). || گردیدن . (آنندراج ). || تأثیر. خاصیت . عمل :
گر از سیر افلاک و انجم نهی
مر افلاک را این قوی از کجاست .
چون این آمد نصیب ما چه چاره
چه شاید کرد با سیر ستاره .
|| (اِ) دوال . (منتهی الارب ) (دهار). دوال . ج ، اسیار، سیور. (مهذب الاسماء).
عطاردی است زحل سرزبان خامه ٔ او
که وقت سیرش خورشید یار میسازد.
خاقانی .
از پای برهنه چه سیر و از شکم گرسنه چه خیر. (گلستان ).
- سبک سیر ؛ آهسته رفتار. کندرو:
چنین است گردیدن روزگار
سبک سیر و بدعهد و ناپایدار.
سعدی .
|| راندن . (آنندراج ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (دهار). || گردیدن . (آنندراج ). || تأثیر. خاصیت . عمل :
گر از سیر افلاک و انجم نهی
مر افلاک را این قوی از کجاست .
ناصرخسرو.
چون این آمد نصیب ما چه چاره
چه شاید کرد با سیر ستاره .
ناصرخسرو.
|| (اِ) دوال . (منتهی الارب ) (دهار). دوال . ج ، اسیار، سیور. (مهذب الاسماء).