ترجمه مقاله

سیه گلیم

لغت‌نامه دهخدا

سیه گلیم . [ ی َ ه ْ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از بدبخت و سیه روز. (برهان ) (آنندراج ) :
دیو سیه گلیم بر آن بود تاکند
همچون گلیم خویش لباس دلم سیاه .

سوزنی .


سیه گلیم خری ژنده جُل ّ و پشماگند
که زندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.

سوزنی .


کاندر شفاست عارضه ٔ هر سپیدکار
واندر نجات مهلکه ٔ هر سیه گلیم .

خاقانی .


گلیم خویش برآرد سیه گلیم از آب
وگر گلیم رفیق آب می برد شاید.

سعدی .


در گلشنی که بلبل باشد سیه گلیم
هر غنچه در نقاب گل آفتاب داشت .

صائب (از آنندراج ).


|| بی دولت . همیشه پریشان و مفلس . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سیاه گلیم شود.
ترجمه مقاله