سیه پوش
لغتنامه دهخدا
سیه پوش . [ ی َه ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف سیاه پوش که شب گرد، عسس ، میربازار، میرشب و چاوش باشد. (برهان ) (آنندراج ). چاوش که در پیش شاهان دورباش میگوید، زیرا که این جماعت در قدیم سیاه می پوشیدندتا در نظر مهیب نمایند. (فرهنگ رشیدی ) :
بر تخت من تاختندی سوار
سیه پوش و نیزه وران صدهزار.
سپهبد سوی دیدن شاه شد
بنزد سیه پوش درگاه شد.
رجوع به سیاه پوش شود.
|| که جامه ٔ سیاه پوشیده باشد :
تیغزن آسمان خاک سیه پوش را
کرده منورچو روی رایزن شهریار.
سیه پوش چترش چو عباسیان
زده سنگ بر طاس بر طاسیان .
خطیب سیه پوش شب بی خلاف
برآورد شمشیر روز از غلاف .
|| شیربان یعنی شیر و ببر نگاهدارنده . (برهان ) (آنندراج ).
بر تخت من تاختندی سوار
سیه پوش و نیزه وران صدهزار.
فردوسی .
سپهبد سوی دیدن شاه شد
بنزد سیه پوش درگاه شد.
اسدی .
رجوع به سیاه پوش شود.
|| که جامه ٔ سیاه پوشیده باشد :
تیغزن آسمان خاک سیه پوش را
کرده منورچو روی رایزن شهریار.
خاقانی .
سیه پوش چترش چو عباسیان
زده سنگ بر طاس بر طاسیان .
نظامی .
خطیب سیه پوش شب بی خلاف
برآورد شمشیر روز از غلاف .
سعدی .
|| شیربان یعنی شیر و ببر نگاهدارنده . (برهان ) (آنندراج ).