ترجمه مقاله

شاخدار

لغت‌نامه دهخدا

شاخدار. (نف مرکب ، اِ مرکب ) شاخور. صاحب شاخ . باسرو. ذوقرن . هر حیوانی که دارای شاخ باشد. (ناظم الاطباء). حیوانات شاخ دارمانند گاو، بز، گوسفند، آهو، گوزن و امثال آن . || مطلق گاو و گوسفند و بز و میش :
خونریز شاخدار خوش آمد به روز عید
در موسمی که باشد گلریز شاخسار
از شاخسار باد نگونسار دشمنت
خونریز او فریضه چو خونریز شاخدار.

سوزنی .


- مرغ شاخدار ؛نام مرغی است که آن را مرغ مصری نیز گویند. سنگی سار.
|| کله ٔ پخته و کله پاچه درتداول عامه و عامیان چون گفتن کله خوردن را بشگون ندارند بجای آن به کله ٔ پخته شاخدار گویند. || هر تنه ٔ درختی که دارای شاخه ها بود. (ناظم الاطباء). || نقره ٔ پاک و پاکیزه و بیغش . (برهان قاطع). نقره ٔ خالص و ویژه لیکن تنها مستعمل نیست بلکه نقره ٔ شاخدار و سیم شاخدار گویند. (آنندراج ). نقره ٔ پاک بی بار. || کنایه از مردم دیوث . (برهان قاطع). دیوث . (غیاث ). مردمان قلتبان . جاکش . بچشم خودبین . (برهان قاطع). خودبین . (غیاث ).
- دروغهای شاخدار ؛ دروغهای بسیار عجیب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دروغهای نمایان و آشکارا.
ترجمه مقاله