ترجمه مقاله

شاخ کردن

لغت‌نامه دهخدا

شاخ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حجامت کردن . (ناظم الاطباء). || بصورت تاری درآوردن : نمک طبرزد بشکافند و شاخ کنند و بمجرای قضیب در نهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || شاخه برآوردن . شاخه زدن :
درخت دانش من شاخ کرد و میوه نمود
شکوفه داد کنون اندر آمده ست ببار.

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله