ترجمه مقاله

شادمانگی

لغت‌نامه دهخدا

شادمانگی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) شادمانی : تا نماز شام غارتی آوردند و همه می بخشیدند و منجم مالی یافت صامت و ناطق و کاغذها و دویت خانه ٔ سلطانی گرد کردند و بیشتر ضایع شده بود نسختی چند و کتابی چند یافتند و بدان شادمانگی نمودند. (تاریخ بیهقی چ غنی - فیاض ص 628). اما بدان نامه بیارامید و همه نفرتها زایل گشت و قرار گرفت و مرد بشادمانگی برفت . (ایضاً تاریخ بیهقی ص 91). منتصر به بخارا آمد و اهل بخارا بقدوم او شادمانگی نمودند و یکدیگر را تهنیت میکردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 180).
ترجمه مقاله