ترجمه مقاله

شاف

لغت‌نامه دهخدا

شاف . (اِ) پنبه که بدارو ترکرده بر چشمان نهند دفع رمد را. (شرفنامه ٔ منیری ). دارویی که بمیل در چشم کشند. (آنندراج ) :
تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور
شاف شافی هم ز حصرم هم ز رمان دیده اند.

خاقانی .


باد چو باد عیسوی گرد سم براق او
از پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی .

خاقانی .


|| شافه . شیاف . مخفف شیاف . چیزی را که بطریق میل کوچک سازند و داروها بدان مالند و جهت معالجه در دبر کنند. (آنندراج ). در تداول عامه ٔ فارسی زبانان ، شافه که بخود برگیرند. رجوع به شافه و شیاف شود.
- شاف ابیض ؛ دارویی از برای چشم . (ناظم الاطباء). شیاف ابیض . رجوع به شیاف ابیض شود :
چو مرهم بود پنبه داغ مرا
شد این شاف ابیض بچشمش دوا.

طاهر وحید (از آنندراج ).


- شاف احمر ؛ شیاف احمر. نره . (ناظم الاطباء). رجوع به شیاف احمر شود.
- || کنایه از ذکر و آلت تناسل :
دیده ٔ مقعدش مگر کور است
که همه سال با عصا باشد
وگرش نیست علتی همه شب
شاف احمر در او چرا باشد.

سپاهانی (از شرفنامه ٔ منیری ).


ترجمه مقاله