ترجمه مقاله

شانه زدن

لغت‌نامه دهخدا

شانه زدن . [ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) آرایش کردن موی با شانه . (بهار عجم ). زدن شانه به زلف تا تارها از هم باز گردد و نرم و خوار شود :
دمی که خواهم از او بوسه زلف شانه کند
رهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند.

شهیدی قمی (مجموعه ٔ مترادفات ).


سر زلفش چو شانه میزد باد
اصلح اﷲ شأنه گفتم .

کمال خجندی (از بهار عجم ).


گه شانه زند در زلف ، گه سرمه کشد در چشم .

آرزو (از ارمغان آصفی ).


به گیسوی موجش نسیم هوس
زند شانه ٔ تازگی ، هرنفس .

طغرا مشهدی (از ارمغان آصفی ).


|| قرار دادن شانه بر گیسو استواری را یا زیبائی را. || بمعنی مضایقه نمودن است . (بهار عجم ).
ترجمه مقاله