شاه جو
لغتنامه دهخدا
شاه جو. (نف مرکب ) جوینده ٔ شاه . که شاه جوید. خواستارو طلبکار شاه . خواهنده و پژوهنده ٔ شاه :
همه سندلی پیش اوی آمدند
پر از خون دل و شاهجوی آمدند.
|| (ن مف مرکب ) که شاه او را بجوید. و رجوع به شاه جوی شود.
همه سندلی پیش اوی آمدند
پر از خون دل و شاهجوی آمدند.
فردوسی .
|| (ن مف مرکب ) که شاه او را بجوید. و رجوع به شاه جوی شود.