ترجمه مقاله

شاک

لغت‌نامه دهخدا

شاک . [ شاک ک ] (ع ص ) گمان کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شک کننده و گمان برنده . (غیاث اللغات ). مرتاب . نقیض متیقن . مریب . گمانمند. (مهذب الاسماء). متردد میان نقیضین بدون ترجیح یکی بر دیگر :
هر آینه که یقین باشد آنچه گفت مرا
یقین شناسم و در گفت او نباشم شاک .

سوزنی .


|| مرد باسلاح تمام . (از منتهی الارب ). رجل شاک فی السلاح . (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). باسلیح . تمام سلاح . زیناوند: شاکی ؛ مرد با سلاح تمام یعنی سلحدار و سپاهی . ج ، شُکّاک : قوم شکاک فی الحدید؛ ای غارقون فی السلاح . (اقرب الموارد) (غیاث ). || مرد باسلاح تند و تیز: رجل شاک السلاح ؛ مرد با سلیح تیز چالاک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مرد با سلاح تیز و چالاک . (آنندراج ). || در نیزه کشنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شتر لنگان و خمیده در راه رفتن : بعیر شاک ؛ شترلنگان و خمیده . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). اشتری لنگ . (مهذب الاسماء). || (اِ) آماس گلو که بیشتر کودکان بدان مبتلا شوند.(از متن اللغة) (از اقرب الموارد). منتفخ و ورم کرده و آماس دیده . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله