ترجمه مقاله

شبروی

لغت‌نامه دهخدا

شبروی . [ ش َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل شبرو. سیر در شب . رفتن به هنگام تاریکی جهان پس از غروب کردن خورشید: دَلَج ؛ شبروی اول شب است و دَلجَة؛ شبروی آخر شب . (منتهی الارب ) :
شبروی کرده کلنگ آسا همه شاهین دلان
چون قطا سیمرغ را از آشیان انگیخته .

خاقانی .


- لباس شبروی ؛ لباس و جامه که دزدان یا عیاران یا آنان که خواهند به شب کارهای شگرف کنند و ناشناس مانند به تن کنند : امیرارسلان گفت : پدر یک دست لباس شبروی میخواهم . (امیرارسلان چ محجوب ص 141).
ترجمه مقاله