شتربچه
لغتنامه دهخدا
شتربچه . [ ش ُ ت ُ ب َچ ْ چ َ/ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ شتر. کره ٔ شتر. شترکره . اشتربچه . بکر. رام . شتی . سخی . (منتهی الارب ) :
شتربچه با مادر خویش گفت
پس از رفتن آخر زمانی بخفت .
خَل ّ؛ شتربچه ٔ نر به سال دو درآمده . سَلیل ؛ شتربچه ٔ نوزاده . شَجعَة؛شتربچه که مادرش آن را ناقص خلقت زاده باشد. فَصیل ؛ شتربچه ٔ از مادر جداشده . قِرمِل ؛ شتربچه ٔ بختی . قَعود؛، شتربچه ٔ از مادر جداشده . لَطیم ؛ شتربچه ٔ سهیل دیده . هُبَع؛ شتربچه که در آخر نتاج زاده باشد. هُجَنَع؛ شتربچه که در شدت گرما زاده باشد. (منتهی الارب ).
شتربچه با مادر خویش گفت
پس از رفتن آخر زمانی بخفت .
سعدی .
خَل ّ؛ شتربچه ٔ نر به سال دو درآمده . سَلیل ؛ شتربچه ٔ نوزاده . شَجعَة؛شتربچه که مادرش آن را ناقص خلقت زاده باشد. فَصیل ؛ شتربچه ٔ از مادر جداشده . قِرمِل ؛ شتربچه ٔ بختی . قَعود؛، شتربچه ٔ از مادر جداشده . لَطیم ؛ شتربچه ٔ سهیل دیده . هُبَع؛ شتربچه که در آخر نتاج زاده باشد. هُجَنَع؛ شتربچه که در شدت گرما زاده باشد. (منتهی الارب ).