شخکاسه
لغتنامه دهخدا
شخکاسه . [ ش َ س َ / س ِ ] (اِ) آبی افسرده و منجمد که از باران بارد و آن را تگرگ و ژاله و سنگک وسنگچه و یخچه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). ژاله . (برهان ). تگرگ . ژاله . یخچه . (سروری ). تگرگ . (رشیدی ). تگرگ که باران منجمد است . (فرهنگ نظام ) :
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر
بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار.
|| در جهانگیری چنین آمده است : با اول مضموم و ثانی مفتوح نام مرغی است که کوچک و خوش آواز بود و بیت بالا را از رودکی شاهد آورده ولی طبق فرهنگها یا کاتب غلط نوشته یا صاحب فرهنگ سهو کرده .
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر
بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار.
رودکی .
|| در جهانگیری چنین آمده است : با اول مضموم و ثانی مفتوح نام مرغی است که کوچک و خوش آواز بود و بیت بالا را از رودکی شاهد آورده ولی طبق فرهنگها یا کاتب غلط نوشته یا صاحب فرهنگ سهو کرده .