ترجمه مقاله

شدآمد

لغت‌نامه دهخدا

شدآمد. [ ش ُ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) معاشرت . آمد و شد. رفت و آمد. آمد و رفت . مراوده . (یادداشت مؤلف ) :
شدآمدش بینم سوی زرگران
هماره ستوهند از او دیگران .

ابوشکور.


شدآمد بیفزود نزدیک اوی
برآمیخت با جان تاریک اوی .

فردوسی .


سواران شدآمد فزون ساختند
یلان از کمینها برون تاختند.

اسدی .


در هر خانه ای که ره یابند
در شدآمد بسان سیمابند.

سنایی .


پای شدآمد به سر انداخته
جان به تماشا نظر انداخته .

نظامی .


شدآمد بقدر زمان کی کنم
زمان را کجا پی نهم پی کنم .

نظامی .


چون ملکان عزم شدآمد کنند
نقل بنه پیشتر از خود کنند.

نظامی .


|| رسم و رواج . (آنندراج ).
ترجمه مقاله