ترجمه مقاله

شرج

لغت‌نامه دهخدا

شرج . [ ش َ ] (ع مص ) آمیختن . (منتهی الارب ). || آمیختن گوشت پخته با خام . (منتهی الارب ). مخلوط کردن شراب را به آب : شرج الشراب بالماء؛ آمیخت شراب را با آب . (از اقرب الموارد). || بند بستن خریطه را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). استوار بستن خریطه . (غیاث اللغات ).بهم درآوردن گوشه ٔ جوال . (تاج المصادر بیهقی ): شرج العیبة و الخریطة؛ درهم آوردن گوشه های آن جامه دان و خریطه را. (ناظم الاطباء). || فراهم آوردن .(منتهی الارب ). بر یکدیگر چیدن . (غیاث اللغات ). گرد آوردن . (از اقرب الموارد): شرج الشی ٔ؛ فراهم کرد آن چیز را. (ناظم الاطباء). || دروغ بربستن برکسی . (منتهی الارب ). دروغ گفتن . (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || خره نهادن خشت . خشت در خره کردن . (تاج المصادر بیهقی ). چیدن خشت و مرتب کردن آن در کنار یکدیگر. (از اقرب الموارد). برهم نهادن خشت . || شکافتن چیزی را. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله