ترجمه مقاله

شرس

لغت‌نامه دهخدا

شرس . [ ش َ رِ ] (ع ص ) سی ٔ الخُلق . (اقرب الموارد). بدخویی . (منتهی الارب ) . || مکان شرس ؛ یعنی صلب . (از اقرب الموارد). جای درشت . (منتهی الارب ). || شدید. گویند: هو عسر شرس ؛ ای کثیرالخلاف . حیوان شرس الاکل ؛ یعنی شدیدخوار است . (از اقرب الموارد). انه شرس الاکل ؛ یعنی او نیکخوار است . (منتهی الارب ). پرخور. (شرح قاموس ). نیکخوار. (ناظم الاطباء). در اکثر فرهنگهای معتبر عربی مانند تاج العروس ولسان العرب و قاموس شدیدالاکل آمده است نه نیکخوار.
ترجمه مقاله