شرفوان
لغتنامه دهخدا
شرفوان . [ ش َ رَف ْ ] (ص مرکب ) آنکه شرف دارد. آنچه شرف دارد. آنجا که شرف دارد. در ابیات زیر خاقانی کنایه از شهر شروان است :
گر شرفوان بمثل شروان نیست
خیروان است شرفوان چه کنم .
گشته شروان شیروان لابل شرفوان از قیاس
صورت بغداد و مصر از خیروان انگیخته .
شروان به فر اوست شرفوان و خیروان
من شکرگوی خیر و شرف تارسد مرا.
هم شرفوان نویسمش لیکن
حرف علت از آن عیان بدر است .
خاک شروان مگو که آن شر است
کآن شرفوان به خیر مشتهر است .
اهل عراق در عرقند از حدیث تو
شروان بنام تست شرفوان و خیروان .
رجوع به شروان شود.
گر شرفوان بمثل شروان نیست
خیروان است شرفوان چه کنم .
خاقانی .
گشته شروان شیروان لابل شرفوان از قیاس
صورت بغداد و مصر از خیروان انگیخته .
خاقانی .
شروان به فر اوست شرفوان و خیروان
من شکرگوی خیر و شرف تارسد مرا.
خاقانی .
هم شرفوان نویسمش لیکن
حرف علت از آن عیان بدر است .
خاقانی .
خاک شروان مگو که آن شر است
کآن شرفوان به خیر مشتهر است .
خاقانی .
اهل عراق در عرقند از حدیث تو
شروان بنام تست شرفوان و خیروان .
خاقانی .
رجوع به شروان شود.