ترجمه مقاله

شش خنج

لغت‌نامه دهخدا

شش خنج . [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مرکب ) شلوار و ازار. (ناظم الاطباء). || گردکانی که درون آن را خالی کرده پر از سرب کنند و بدان قماربازی نمایند. (ناظم الاطباء) (برهان ). بازیی است و آن چنان باشد که اندرون گردکان را از مغز خالی کنند و از سرب گداخته پرکنند و بدان بازی نمایند و در مؤید الفضلاء به سکون نون شش خانج آورده . (انجمن آرا) (آنندراج ). گردکانی که درون آن خالی کنند و از سرب پر کنند (حرز) یا از گچ (کجه ) برای گردوبازی . (یادداشت مؤلف ). حرز. (السامی فی الاسامی ). رجوع به شش خانج شود. || (ص مرکب ) امرد و بی ریش . (ناظم الاطباء).
- شش خنج کجین ؛ آن را کجه هم گویند. و هی خزفة یدورها الصبی کانها کرة یتقامر بها. (یادداشت مؤلف ): کُجَّة؛ شش خنج کجین . (السامی فی الاسامی ).
ترجمه مقاله