ترجمه مقاله

شعاع

لغت‌نامه دهخدا

شعاع . [ ش َ] (ع ص ) رای پریشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رای متفرق . (مهذب الاسماء). || (اِ) خار خوشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سفا. داس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شُعاع و شِعاع شود.
- شعاع سنبل ؛ شوکهای سر سنبل . داسی . سفا. (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد).
|| داس خوشه . (مهذب الاسماء). || (ص ) شیر تنک آب آمیخته . || همت پراکنده . || نفس شعاع ؛ آن که همت و هموم آن متفرق باشد. || پریشان و پراکنده : ذهبوا شعاعاً؛ پریشان و پراکنده رفتند. || طار فؤاده شعاعاً؛ هموم آن پراکنده گردید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
ترجمه مقاله