شله
لغتنامه دهخدا
شله . [ ش ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) شرم زن . (از ناظم الاطباء) (از برهان ) (از غیاث ) (از فرهنگ اوبهی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) :
مرا که سال به هفتادو شش رسید رمید
دلم ز شله ٔ صابوته و زهره ٔ تاز.
کنم من هره را جلوه نکوهم شله را زیرا
که هره درخور جلوه ست و شله درخور جله .
کوهش بسان هره برآورده سر بهم
دستش بسان شله نهاده زهار باز.
شله از مردان به کف پنهان کند
تا که خود را جنس آن مردان کند
گفت یزدان زآن کس مکتوم او
شله ای سازیم در خرطوم او.
مدحها در صید شله گفته تو
بی ملالت همچو گل بشکفته تو.
|| لته ٔ حیض . (ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) . || آنجای از کوچه که در آن خاکروبه و زبیل ریزند . (از برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). مزبله و زبیل دان . (ناظم الاطباء). سرگین دان . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) :
چون خر رواست پایگهت آخر
چون سگ سزاست جایگهت شله .
|| (ص ) سبکسار. (آنندراج ) (انجمن آرا).
مرا که سال به هفتادو شش رسید رمید
دلم ز شله ٔ صابوته و زهره ٔ تاز.
قریعالدهر.
کنم من هره را جلوه نکوهم شله را زیرا
که هره درخور جلوه ست و شله درخور جله .
عسجدی .
کوهش بسان هره برآورده سر بهم
دستش بسان شله نهاده زهار باز.
روحی ولوالجی .
شله از مردان به کف پنهان کند
تا که خود را جنس آن مردان کند
گفت یزدان زآن کس مکتوم او
شله ای سازیم در خرطوم او.
مولوی .
مدحها در صید شله گفته تو
بی ملالت همچو گل بشکفته تو.
مولوی .
|| لته ٔ حیض . (ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) . || آنجای از کوچه که در آن خاکروبه و زبیل ریزند . (از برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). مزبله و زبیل دان . (ناظم الاطباء). سرگین دان . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) :
چون خر رواست پایگهت آخر
چون سگ سزاست جایگهت شله .
خفاف (از اسدی ).
|| (ص ) سبکسار. (آنندراج ) (انجمن آرا).