ترجمه مقاله

شمیدن

لغت‌نامه دهخدا

شمیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) بیهوش گردیدن . (ناظم الاطباء)(برهان ). بیهوش شدن . (غیاث ) (آنندراج ) :
پیشت بشمند و بی روان گردند
شیران عرین چوشیر شادروان .

منجیک .


|| آشفته شدن . پریشان گشتن . (ناظم الاطباء) (برهان ). پریشان شدن . (غیاث ) (آنندراج ) :
تو ایدری و شم زلف تو رسیده به شام
رواست گر شمنان پیش زلف تو بشمند.

رودکی .


و اکنون که خوانده اند و تو لبیک گفته ای
در کار خود چو مرد پشیمان چرا شمی .

ناصرخسرو.


|| ترسیدن . هراسیدن . هراسیده شدن . (ناظم الاطباء). ترسیدن . (غیاث ) (برهان ) (آنندراج ). هراسیدن . (برهان ) :
خم چشمه ٔ آب زندگانیست
زین چشمه نبایدت شمیدن .

نزاری قهستانی .


|| رمیدن . (برهان ) (آنندراج ). رمیدن و اجتناب کردن از تنفر. (ناظم الاطباء) :
ز بیم ایشان از مغزها رمیده خرد
ز هول ایشان از چشمها شمیده بصر.

عنصری .


شمید و دلش موج برزد ز جوش
ز دل هوش و از جان رمیده خروش .

عنصری .


گر آهویی بتاز کنار منت حرم
آرام گیر با من و از من چنین مشم .

خفاف .


سمندش چو آن زشت پتیاره دید
شمید و هراسید و اندردمید.

اسدی .


الاغراق فی الصفة، پارسی وی دررفتن بود اندر صفت ، چنانکه خرد اندرپذیرفتن وی بشمد. و چنین گفته : الشعرا کذبه اعذبه . (ترجمان البلاغه ٔ رادویانی ).
|| متنفر شدن . نفرت کردن . || نوحه و افغان کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء). افغان کردن . (فرهنگ لغات شاهنامه ). آه و ناله کردن . (فرهنگ لغات ولف ). || گریستن . (ناظم الاطباء) (برهان ). گریه ٔ با غریو. (فرهنگ اوبهی ). با های های گریستن . (فرهنگ لغات ولف ).
- اندرشمیدن ؛ گریه و زاری کردن :
چو کیخسرو آن گفت ایشان شنید
زمانی بیاسود و اندرشمید .

فردوسی .


|| پی در پی نفس زدن از تشنگی یا خستگی و غیره . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از انجمن آرا). || پیچیدن . (فرهنگ اسدی در ذیل کلمه ٔ شم ).
ترجمه مقاله