ترجمه مقاله

شناعت

لغت‌نامه دهخدا

شناعت . [ ش َ ع َ] (ع اِمص ) شناعة. زشتی و بدی و قباحت . (ناظم الاطباء). شنعت . زشتی . (مهذب الاسماء). زشت شدن . (دهار). رجس . ردائت . شین . فظاعت . (یادداشت مؤلف ) :
با آل او روم سوی او نیست هیچ باک
برگیرم از منافق ناکس شناعتش .

ناصرخسرو.


من روم سوی قناعت دل قوی
تو چرا سوی شناعت می روی .

مولوی .


|| سرزنش . (فرهنگ فارسی معین ). ملامت کردن . || طعنه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
- شناعت زدن ؛ طعنه زدن :
مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه
کو در عمود سیمین دارد ترازوی زر.

خاقانی .


مرغ سحر شناعت از آن زد چو مصریان
کآن صاع عید دید به بار سحردرش .

خاقانی .


- شناعت کردن ؛ طعنه زدن . سرزنش کردن . شنعت کردن . (فرهنگ فارسی معین ) :
مشکن از طعن ناکسان که سگان
جز شناعت بروی مه نکنند.

خاقانی .


- شناعت نمای ؛ نشان دهنده ٔ شنعت :
کز این طبلهای شناعت نمای
چه باشد که طبلی بمانی بجای .

نظامی .


ترجمه مقاله