ترجمه مقاله

شنجار

لغت‌نامه دهخدا

شنجار. [ ش ِ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از شنگار فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). معرب شنگار است که نوعی از سرخ مرد باشد و آن را به عربی شجرةالدم و حناءالغولة و عاقرشمعاو عودالفالوذج گویند. (برهان ). از اعجمیات است . (نشوءاللغة ص 96). انجشا. انخسا. رجل الحمامة. انشوسا. حالوم . خالوما. تانیست . انقلیا. قالقس . ابوخلسا. (یادداشت مؤلف ). معرب شنگار معروف به خص الحمار و آن را کَحْلاء و حُمَیْراء و رِجْل الحمامة نیز گویند، و آن نباتی است خاردار دوسیده به زمین ، بیخ آن سطبر بقدر انگشت ، سرخ مانند خون ، دست را به مس سرخ گرداند و در زمین نیکوخاک روید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نامی است که در اندلس به رجل الحمامه دهند. (یادداشت مؤلف ). ابوحلسا. فیلیوس . خَس ّالحمار. الکحلاء. الحمیراء. ریشه ای است به اندازه ٔ انگشت مایل به سیاهی که در تابستان سرخی آن فزونی یابد و دارای برگهای خاردار چسبیده به زمین است ودر میان آن تنه ای است که در سر آن گلی مایل به زردی است . (از ضریر انطاکی ص 223). بعضی آن را خَس ّالحمار خوانند و مانند کاهو بسیار بزرگ است و ساقش به سطبری انگشت بود. (نزهةالقلوب ). و رجوع به شنگار شود.
ترجمه مقاله