ترجمه مقاله

شنج

لغت‌نامه دهخدا

شنج . [ ش ِ / ش َ ] (اِ) کفل و سرین مردم و حیوانات دیگر. و به این معنی به فتح اول [ ش َ ] هم گفته اند و با غنج مترادف ساخته اند. (برهان ). سرین .(انجمن آرا) (آنندراج ). سرین تمام حیوانات . (لغت فرس اسدی ). سرین مردم و حیوانات . (اوبهی ) :
پیری و درازی و خشک شنجی
گوئی به گه آلوده لتره غنجی .

منجیک (از لغت فرس اسدی ).


|| بینی کوه . (برهان ). دماغه و بینی کوه که شکستگی بسیار داشته باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). || زمین که بغایت سخت بود و شکستگی و ناهمواری و سنگ بسیار داشته باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
اندیشه کن از بندگی امروز که بنده ت
پیش تو بپای است و تو بنشسته به شنجی .

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله