ترجمه مقاله

شهربند

لغت‌نامه دهخدا

شهربند. [ ش َ ب َ ] (ن مف مرکب ) بندشده در شهر. محصور و مقید در شهر. مقید و محبوس . (غیاث اللغات ). کنایه از زندانی است . (آنندراج ). آنکه او را به اقامت در شهری معلوم مجازات کرده اند. محبوس که تنها در شهر معینی تواند زیست و بخارج نبایدش رفتن . که محکوم است از آن شهر بیرون نرود. موقوف از جانب حاکم در شهری معین . (یادداشت مؤلف ) : چنانچه آنجا [ غزنین ] شهربند باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). پس از خوارزمشاه آلتونتاش را با بند بر اثر وی ببردند تابه لهور شهربند باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511).
وفا از شهربند عهد رسته ست
که اینجا خانه در کویی ندارد.

خاقانی .


شهربند فلکم بسته ٔ غوغای غمان
چون زیَم گر بمن از اشک حَشَر می نرسد.

خاقانی .


شهره مرغی بشهربند قفس
قفس آبنوس لیل و نهار.

خاقانی .


من شهربند لطف توام نه اسیر شروان
کاینجا برون ز لطف تو خشک و تری ندارم .

خاقانی .


چون شیرویه ٔ شوم که قباد گویند پدر خویش خسرو را بکشت ... او را ذلیل گردانید به اصطخر فرستاد و شهربند فرمود. (تاریخ طبرستان ).
چون دید پدر که دردمنداست
در عالم عشق شهربند است .

نظامی .


در آن زندانسرای تنگ میبود
چو گوهر شهربند سنگ میبود.

نظامی .


اگرچه داستانی دلپسند است
عروسی در وقایه شهربند است .

نظامی .


حصار فلک برکشیده بلند
در او کردی اندیشه را شهربند.

نظامی .


که روزی فرج یابد از شهربند
بلندیت بخشد چو گردد بلند.

سعدی .


سر در جهان نهادمی از دست او ولیک
از شهر او چگونه رود شهربند او.

سعدی .


|| در قید. پایبند. گرفتار :
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم .

سعدی .


شهربند هوای نفس مباش
سگ شهر استخوان شکار کند.

سعدی .


|| (اِ مرکب )زندان . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حصار. (غیاث اللغات ). حصار و دور شهر و دیوار گردشهر که آنرا شهرپناه گویند. (آنندراج از بهار عجم ).باروی شهر و حصار شهر. (ناظم الاطباء) :
قران اندرآمد بکوه سپند
بدید آن همه اردوی و شهربند.

اسدی .


درین چنبر که محکم شهربندیست
نشان ده گردنی کو بی کمندیست .

نظامی .


من که در شهربند کشور خویش
بسته دارم گریزگه پس و پیش .

نظامی .


|| کنایه از جسم و کالبد است :
به سقراط گفتند کای هوشمند
چو بیرون رود جان ازین شهربند...

نظامی .


بپای جان توانی شد بر افلاک
رها کن شهربند خاک برخاک .

نظامی .


ترجمه مقاله