ترجمه مقاله

شهروا

لغت‌نامه دهخدا

شهروا. [ ش َ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شاید از شهرروا باشد. چاو. (یادداشت مؤلف ). ظاهراً مخفف شهرروا. (فرهنگ نظام ). گویند پادشاهی زر قلب و ناسره زد و آنرا شهروا نام کرد و بنابر شدت و تندی خوی در ملک خود رایج گردانید و در غیر ملک او به هیچ نمی گرفتند. (از برهان ). درم و دینار ناسره که خصوصاً در یک شهر رایج باشد، و این در اصل «شهرروا» بود یک «ر» را مطابق قاعده حذف کردند، و نیز آن درم ناسره که یکی از ملوک ظالم در ملک خود بزور رایج کرده بوده در ملک دیگران رواج نیافت ، و ظاهراً به این معنی در اصل شه روا بود. (غیاث ) (از رشیدی ) (از جهانگیری ). زر و سیم ناسره که درملکی رایج و روا و در غیر آن ناروا باشد. نقیض شهرروا. (ناظم الاطباء). رجوع به شهرروا شود :
بزرگ زاده ٔ نادان به شهروا ماند
که در دیار غریبش به هیچ نستانند.

سعدی (گلستان ).


|| در منتخب نوشته که نوعی از خرمهره که کوچک باشد بقدر تخم خرما. (غیاث ).
ترجمه مقاله