ترجمه مقاله

شهریاری

لغت‌نامه دهخدا

شهریاری .[ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهریار. رجوع به شهریار شود. || (حامص مرکب ) حکمرانی . سلطنت . فرمانروایی و پادشاهی . حکومت . (ناظم الاطباء) :
چو یزدان همی شهریاری فزود
ز من در جهان یادگاری نمود.

فردوسی .


نه بی تخت شاهی بوددین بپای
نه بی دین بود شهریاری بجای .

فردوسی .


منم گفت با فره ٔ ایزدی
همم شهریاری وهم بخردی .

فردوسی .


از درگه شهنشه مسعود باسعادت
زیبا بپادشاهی دانا بشهریاری .

منوچهری .


برآوردی مرا از شهریاری
کنون خواهی که از جانم برآری .

نظامی .


- شهریاری دادن ؛ به شهریاری یا فرمانروایی ناحیه ای گماشتن :
ترا بر سپه کامگاری دهم
به هندوستان شهریاری دهم .

فردوسی .


- شهریاری کردن ؛ فرمانروایی کردن . سلطنت کردن :
چرا رومیان شهریاری کنند
بدشت سواران سواری کنند.

فردوسی .


|| (اِ مرکب ) مملکت . (ناظم الاطباء) :
خداوند ما نوح فرخ نژاد
که بر شهریاری بگسترد داد.

ابوشکور.


ترجمه مقاله