ترجمه مقاله

شور افکندن

لغت‌نامه دهخدا

شور افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شور فکندن . آشوفتن . ولوله انداختن . آشوب و فتنه برپا کردن . || هیجان و نشاط ایجاد کردن :
ملک را گوی در چوگان فکندند
شگرفان شور در میدان فکندند.

نظامی .


ترش بنشین و تندی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگویی چنین شیرین که شوری در من افکندی .

سعدی .


|| غوغا برپا کردن . آشفتگی پیدا آوردن . ولوله انداختن :
سیاوش همیدون به نخجیر گور
همی تاخت و افکند بر دشت شور.

فردوسی .


درمیانشان فتنه و شور افکنم
کاهنان خیره شوند اندر فنم .

مولوی .


تا به گفتار درآمد دهن شیرینت
بیم آن است که شوری به جهان درفکنم .

سعدی .


آستین بر روی و نقشی در میان افکنده ای
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده ای .

سعدی .


ترجمه مقاله