ترجمه مقاله

شوق

لغت‌نامه دهخدا

شوق . [ ش َ ] (ع مص ) بستن طناب را به میخ و استوار کردن و آویختن : شاق الطنب الی الوتد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بستن طناب را به میخ و محکم کردن آن را (از باب نصر). (ناظم الاطباء). || برپای کردن مَشک را به دیوار: شاق القربة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || برانگیختن و به آرزو آوردن کسی را دوستی دیگری : شاقنی حبها. و یقال : شُق ْ شُق ْ فلاناً؛ یعنی آرزومند گردان او را بسوی آخرت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). آرزومند گردانیدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || آرزومند گشتن . (تاج المصادر). آرزومند شدن .
ترجمه مقاله