ترجمه مقاله

شوم پی

لغت‌نامه دهخدا

شوم پی . [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بدقدم . مقابل فرخ پی .نحس . مقابل مبارک قدم . (یادداشت مؤلف ) :
وز آن زشت بدکامه ٔ شوم پی
که آمد زدرگاه خسرو به ری .

فردوسی .


پراندیشه شد جان کاووس کی
ز فرزند و سودابه ٔ شوم پی .

فردوسی .


بدو گفت خسرو که ای شوم پی
چرا یاد گرگین نکردی به ری .

فردوسی .


شامیانی که شوم پی بودند
اهل آزرم و شرم کی بودند.

سنایی .


از آن پس شوم پی شیرویه بدبخت
شود همچون پدر بی تاج و بی تخت .

نظامی .


تیر تو بر عدوی تو گشت چو بوم شوم پی
در صف دوستان تو هست همای معرکه .

سلمان .


امراءة عقری حلقی ؛ زنی شوم پی . (مهذب الاسماء) (از دستوراللغة).
ترجمه مقاله