شکارگه
لغتنامه دهخدا
شکارگه . [ ش ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شکارگاه و به همان معنی . نخجیرگاه . (از یادداشت مؤلف ) :
به یک شکارگه اندر من آنچه زو دیدم
ترا بگویم خواهی کنی گر استفسار.
همه عالم شکارگه بینی
کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است .
زلفت به شکار دل پراکند آری
لشکر به شکارگه پراکنده بُوَد.
|| تصویر نخجیر و نخجیرگاه بر دف :
چنبر دف شکارگه زآهو و گور و یوز و سگ
لیک به هیچوقت ازو هیچ شکار نشکری .
و رجوع به شکارگاه و شکارستان شود.
به یک شکارگه اندر من آنچه زو دیدم
ترا بگویم خواهی کنی گر استفسار.
فرخی .
همه عالم شکارگه بینی
کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است .
خاقانی .
زلفت به شکار دل پراکند آری
لشکر به شکارگه پراکنده بُوَد.
خاقانی .
|| تصویر نخجیر و نخجیرگاه بر دف :
چنبر دف شکارگه زآهو و گور و یوز و سگ
لیک به هیچوقت ازو هیچ شکار نشکری .
خاقانی .
و رجوع به شکارگاه و شکارستان شود.