ترجمه مقاله

شکرریز کردن

لغت‌نامه دهخدا

شکرریز کردن . [ ش َ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نثار. نثار کردن . (یادداشت مؤلف ) :
بر چهره ٔ آن بت دلاویز
کردند به تنگنا شکرریز.

نظامی .


که با شیرین چه بازی کرده پرویز
عروس اینجا کجا کرداو شکرریز.

نظامی .


از شکر توشه های راه کنم
تا شکرریز بزم شاه کنم .

نظامی .


به گوهرکنی تیشه را تیز کن
عروس سخن را شکرریز کن .

نظامی .


|| سخنان شیرین گفتن . شیرین زبانی کردن :
زبان بگشاد با عذری دلاویز
ز پرسش کرد شیرین را شکرریز.

نظامی .


وگر گوید کنم زآن لب شکرریز
بگو دور از لبت دندان مکن تیز.

نظامی .


|| معانی نغز و پرمغزآوردن . (از یادداشت مؤلف ). آوردن الفاظ و معانی استوار و منسجم :
سر کلک را چون زبان تیز کرد
به کاغذ بر از نی شکرریز کرد.

نظامی .


|| نواهای خوش وفرح بخش برآوردن . (یادداشت مؤلف ) :
مطربان تو چو بر عود شکرریز کنند
روح را مغز معطر بود و لب شیرین .

سلمان ساوجی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله