شکلیدن
لغتنامه دهخدا
شکلیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) بشکلیدن . شکافتن . دریدن . چاک کردن . (ناظم الاطباء). بناخن نشان درافکندن . رخنه بسر ناخن و انگشت اندرافکندن . (یادداشت مؤلف ) :
یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.
رجوع به بشکلیدن شود. || چاک شدن . || آشفتن . اضطراب کردن . (ناظم الاطباء).
یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.
کسایی (از لغت اسدی ).
رجوع به بشکلیدن شود. || چاک شدن . || آشفتن . اضطراب کردن . (ناظم الاطباء).