ترجمه مقاله

شکنجیدن

لغت‌نامه دهخدا

شکنجیدن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص ) در کیستار نهادن و در قید نهادن . || به تعذیب درآوردن . در رنج نهادن . (ناظم الاطباء) :
رخسار ترا ناخن این چرخ شکنجید
تو چند لب و زلفک بت روی شکنجی .

ناصرخسرو.


- برشکنجیدن ؛ رنج دادن :
ز آز و فزونی برنجی همی
روان را چرا برشکنجی همی .

فردوسی .


|| جلد کردن کتاب .(ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله