ترجمه مقاله

شکوک

لغت‌نامه دهخدا

شکوک . [ ] (ص ) عفص . گس . گلوگیر. سلوک . (یادداشت مؤلف ) : سیب ترش اندرسردی به اول درجه دوم است سیب شکوک خشک بود و معده را سره باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هرچه پوست دهان را میساید در وی اثر کند هرگاه چیزی بساید که از بسودن آن آسانی یابد داند که شیرین است و آنچه پوست دهان را فراهم کشد داند که شکوک است ، یعنی عفص و آنچه پوست دهان را بگزد داند که ترش است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هرچه ترش است و هرچه شکوک است همه سرد باشد و شکوک را به تازی عفص گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله