ترجمه مقاله

شگفت ماندن

لغت‌نامه دهخدا

شگفت ماندن . [ ش ِ گ ِ / گ ُ دَ ] (مص مرکب )تعجب کردن . حیران ماندن . در شگفت ماندن . متعجب شدن .سخت دچار شگفتی گشتن . (یادداشت مؤلف ) :
بگفت این و خود ساز دیگر گرفت
نگه کن کنون تا بمانی شگفت .

فردوسی .


یکی را ز بن دور کرده دو کفت
از آن خستگان ماند نعمان شگفت .

فردوسی .


بماند اندر او جهن جنگی شگفت
کلاه بزرگی ز سر برگرفت .

فردوسی .


به آوردگه رفت و نیزه گرفت
همی مانده از گفت مادر شگفت .

فردوسی .


ز همت هنر تو شگفت ماندستم
که ایمنی تو برو و بر آسمان نشوی .

منوچهری .


بونصر از آن شگفت ماند و گفت تمام مردیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). بزرگان روم و ایران همه پیش شاه بودند و در صورت نیکوی اوی شگفت ماندند. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی ). نهال او را دید درخت شده و آن خوشه ها از او آویخته شگفت بماند. (نوروزنامه ).
- به شگفت ماندن ؛ در تعجب ماندن . غرق حیرت و تعجب گشتن : این خبر به حجاج بردند به شگفت بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189).
- در شگفت یا اندر شگفت ماندن ؛ در حیرت و تعجب ماندن . متعجب شدن :
ز گفتار او ماند اندر شگفت
زمین را ببوسید و پوزش گرفت .

فردوسی .


بدو ماند شاه جهان در شگفت
وز آن کودک اندیشه ها برگرفت .

فردوسی .


از آن تاجور ماند اندر شگفت
سخن هرچه بشنید در دل گرفت .

فردوسی .


بدو مانده بر خسرو اندر شگفت
چنان برز و بالا و بازو و کفت .

فردوسی .


- شگفت (در شگفت )فروماندن ؛ متعجب ماندن . از تعجب فروماندن :
فروماند از کار رستم شگفت
همی راند و اندیشه اندرگرفت .

فردوسی .


چو هومان ورا دید با یال و کفت
فروماند یکبار از او در شگفت .

فردوسی .


- مانده اندر شگفت (در شگفت ) ؛ مبهوت و حیران مانده :
ای پرغونه باژگونه جهان
مانده من از تو به شگفت اندرا.

رودکی .


فراوان سخنها از ایدر بگفت
فرستاده مانده از او در شگفت .

فردوسی .


وز آن روی راه بیابان گرفت
همه کشورش مانده اندر شگفت .

فردوسی .


ترجمه مقاله