ترجمه مقاله

شگون

لغت‌نامه دهخدا

شگون . [ ش ُ] (اِ) فال نیک . تفأل خیر. فال میمون و مبارک . (ناظم الاطباء) (از برهان ). طیره . آغال . اغور. (یادداشت مؤلف ). تفأل گرفتن به آواز و پرواز و جز آن و به صورت شگن هم آمده و این مشترک است در هندی و با لفظ نهادن و گرفتن و کردن مستعمل . (آنندراج ) :
صباح هفته اگر جام لاله گون باشد
تمام هفته به عیش و طرب شگون باشد.

(از فرهنگ جهانگیری ).


- شگون بد ؛ تطیر.طیره . تشأم . (از یادداشت مؤلف ).
- شگون بد یا خوب زدن ؛ فال بد یا خوب زدن . (یادداشت مؤلف ).
- شگون زدن ؛ فال زدن . (یادداشت مؤلف ).
- شگون کردن ؛ به فال نیک داشتن :
یک نوبرم ز نخل مراد تو آرزوست
تلخی بگو که تا به قیامت شگون کنم .

باقر کاشی (از آنندراج ).


آسیبی از خمار نیابد تمام عمر
هر کس که ازکف تو ایاغی شگون کند.

علی خراسانی (از آنندراج ).


- شگون گرفتن ؛ فال گرفتن . تفأل کردن :
بگرفته ام شگون طپشی تازه در دل است
شاید که آب رفته بیاید به جوی ما.

واله هروی (از آنندراج ).


- شگون گیر ؛ آنکه به شگون کار کند. (آنندراج ) :
درگذشتن نتواند نگه از کشته ٔ او
تا تسلی ندهد چشم شگون گیر مرا.

ظهوری (از آنندراج ).


- شگون نهادن ؛ فال گرفتن . تفأل :
فال زدم که از هوس کشته شوم به یک نفس
هم ز لب تو این سخن به که شگون نهد کسی .

بابافغانی (از آنندراج ).


- بدشگونی کردن ؛ فال بد زدن . تطیر.(یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله