شیردار
لغتنامه دهخدا
شیردار. (نف مرکب ) شیربان . آنکه شیر (اسد) را نگه دارد. (یادداشت مؤلف ) :
شیردار آورد به میدانگاه
گرد بر گرد صف کشند سپاه .
شیرداران دو شیر مردم خوار
یله کردند بر نشانه ٔ کار.
شیرداری از آن میانه دلیر
تاج بنهاد در میان دو شیر.
شیردار آورد به میدانگاه
گرد بر گرد صف کشند سپاه .
نظامی .
شیرداران دو شیر مردم خوار
یله کردند بر نشانه ٔ کار.
نظامی .
شیرداری از آن میانه دلیر
تاج بنهاد در میان دو شیر.
نظامی .