ترجمه مقاله

شیرینک

لغت‌نامه دهخدا

شیرینک . [ ن َ ] (ص مصغر) هر چیز که کمی شیرین باشد. (ناظم الاطباء). مصغر شیرین . (برهان ) (آنندراج ). || (اِ مرکب ) سعفه ، و آن نوعی از جوش است که بر روی و اندام کودکان برآید. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (ازبرهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). زردزخم . (فرهنگ فارسی معین ). شیرینه . شیرنج . سعفه ٔ رطبه . (یادداشت مؤلف ). || مرضی در اسب ، یا درد دندان او. (یادداشت مؤلف ). || گیاهی است از تیره ٔ شیرینکها که بطور طفیلی بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. (فرهنگ فارسی معین ).
- شیرینکها ؛ تیره ای است از گیاهان دولپه ای بی گلبرگ که بطور انگل بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. این گیاهان فاقد ریشه هستند و به وسیله ٔ مکینه هایی مواد لازم و ضروری را از گیاه میزبان خود اخذ می نمایند. برگهای گیاهان مزبور متقابل و کامل و بدون گوشوارک است . (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله