ترجمه مقاله

صائن سمنانی

لغت‌نامه دهخدا

صائن سمنانی . [ ءِ ن ِ س ِ ] (اِخ ) شمس الدین محمود(قاضی ...). وی در سلک ارکان دولت امیر پیرحسین چوپانی که روزی چند حاکم بود انتظام داشت و در آن اوان که ملک اشرف به اتفاق امیر شیخ ابواسحاق بعزم تسخیر شیراز توجه کرد، مولانا شمس الدین در مرافقت امیر جلال الدین طبیب شاه مانند بخت و دولت از امیر پیرحسین روی گردانید و به ملک اشرف و امیر شیخ ابواسحاق پیوست ، وچون امیر پیرحسین را طاقت مقاومت سپاه صاحب جلادت نبود فرار بر قرار اختیار کرد و ملک شیراز بازگذاشت . آنگاه امیر شیخ ابواسحاق بعرض ملک اشرف رسانید که : چون پدر بزرگوار و برادر نامدار من در شیراز مدتی دیرباز به امر حکومت اشتغال داشتند اگر اجازت باشد بنده پیشتر به آن مملکت رفته به ترتیب طوی پادشاهانه قیام نماید، و ملک اشرف شرف رخصت ارزانی داشت . چون امیر شیخ به شیراز درآمد اهالی آن دیار را با خود متفق ساخت و طبل مخالفت با ملک اشرف فروکوفته ، هیچکس از اشرفیان را بدان ولایت راه نداد. ملک اشرف محاصره ٔ آن ولایت مصلحت ندیده ، بناکام مراجعت کرد و در اثناء ایلچی نزد امیر مبارزالدین محمد مظفر که در خطه ٔ یزد بود ارسال داشت ، و التماس ملاقات فرمود. امیر محمد جواب داد که اگر آنجناب را خاطر متوجه آن است که شرف تلاقی از سر صدق و صفا روی نماید مولانا شمس الدین صاین قاضی را که پیوسته در مجلس اشرف زبان به غیبت ما میگشاید بدین جانب ارسال دارد. ملک اشرف بنا بر استمالت خاطرامیر محمد مظفر، مولانا را گرفته مقید به یزد فرستاد. چون خدمت مولوی به آن خطه رسید شفعاء انگیخته ، منظور نظر عاطفت و احسان گشت . آنگاه امیر محمد مظفر از یزد به کرمان شتافته ، میان آنجناب و مولانا شمس الدین مبانی عهود و میثاق استحکام تمام یافته مقرر بدان شدکه مولانا قلعه ٔ سیرجان را که در تصرف پسر او بود به ملازمان امیر محمد سپارد، و زمام حل و عقد امور مملکت در قبضه ٔ اقتدار مولانا باشد و هر سال مبلغ صدهزار دینار کپکی علوفه گیرد. بعد از آن خدمت مولوی به جد تمام و جهد مالاکلام کمر خدمتکاری جناب مبارزی بر میان جان بست ، و چون این معنی موافق مزاج خواجه تاج الدین عراقی و بعض دیگر از اعیان مملکت کرمان نبود، خدمت مولوی را بر آن داشتند که از امیر مبارزالدین التماس نماید که او را برسم رسالت بجانب شیراز فرستند، تا غبار نقار که از جانب مبارزی بر حاشیه ٔ ضمیر امیر شیخ ابواسحاق نشسته به زلال موعظت فروشوید، و ابرقوه و شبانکاره را از مملکت فارس مفروز گردانیده داخل ولایت امیر محمد مظفر کند، و اساس مودت را بوسیله ٔ وصلت مستحکم سازد، و مولانا کیفیت این اندیشه را بعرض رسانید، جناب مبارزی اسعاف این ملتمس را ضمیمه ٔ الطاف سابق ساخت و اسباب سفر مولانا را مرتب و مهیا گردانیده ، خدمت مولوی به تجمل و اعزاز تمام روی به شیراز آورد و چون به مقصد رسید وزارت امیر شیخ ابواسحاق را به شرکت سیدغیاث الدین علی یزدی قبول کرده ، دفتر انعام و احسان امیر مبارزالدین محمد را بر طاق نسیان نهاد.
ای امید من و عهد تو سراسر همه باد!

(دستورالوزراء صص 240 - 242).


و پس از اندکی در همان سال امیر ظهیرالدین ابراهیم صواب که وزیر مبارزالدین در یزد بود با اجازه ٔ وی به شیراز آمدو بجای صاین قاضی و غیاث الدین به وزارت منصوب گشت ، و بنا به گفته ٔ فصیح خوافی پس از چند ماه در همان سال (745 هَ . ق .) به دست اشرار کشته شد و بعد از کشته شدن او بار دیگر سیدعلی غیاث الدین یزدی و شمس الدین صاین قاضی معاً به وزارت گماشته شدند. ولی این دو وزیر با یکدیگر نمیساختند و نتیجه خرابی اوضاع دربار وسرگردانی مردم بود. وزارت آن دو به ضبط فصیح خوافی بسال 745 بوده است . شمس الدین صاین که مردی جاه طلب و پرشور بود بعنوان منظم ساختن نواحی گرمسیر فارس و رسیدگی به سواحل حرکت کرد و در حدود بندر جرون یعنی بندرعباس امروزی در فصل زمستان سپاهی تهیه دیده در فصل بهار ظاهراً بعنوان انتقال به ناحیه ٔ سردسیر کرمان ،و باطناً بقصد تسخیر آن ایالت به حرکت درآمد، و قبایل سرکش هزاره و اوغان و جرما را که غالباً یاغی بودند با خود همدست کرد. امیر مبارزالدین محمد هم که مردی کارآزموده و آگاه بود، و صاین را بخوبی میشناخت به استقبال او شتافت ، و در یک جنگ آنها را منهزم و جماعتی را مقتول ، و رؤساء آنها را دستگیر کرده و از جمله صاین کشته شد، و سرش را به اطراف فرستادند، و یابگفته ٔ صاحب فارسنامه ٔ ناصری سر او را به عراق عجم فرستادند. خواجوی کرمانی واقعه ٔ قتل او را در قطعه ای بنظم آورده و حافظ ابرو آن قطعه را در جغرافیای تاریخی خود نقل کرده و همچنین فصیح خوافی در «مجمل فصیحی » در ذیل حوادث سال 746 گوید: حرب شهریار اعظم امیرمبارزالدین محمدبن مظفر با مولانا شمس الدین صاین قاضی و گریختن مولانا شمس الدین مذکور و قتل او بر دست یکی از لشکریان امیر مبارزالدین محمد. و خواجو در تاریخ او گفته :
سال هجرت هفصد و چل بود و شش کز دور چرخ
نیم روز چارشنبه چارم ماه صفر
شمس دین محمود صاین قاضی آن کز کبریا
بود در اوج معالی آفتاب سایه ور
زد علم بر وادی رودان و تیغ کین کشید
بسته همچون کوه بر قصد شه کرمان کمر
چون به پرواز آمد از هر سو عقابی جان شکار
شد برون از آشیان چون شاهباز تیزپر
راند رخش بادپای از مرکز خاکی برون
و آمدش دور حیات از گردش گیتی بسر.
رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف قاسم غنی ج 1 صص 85 -89 و حبیب السیر ج 2 صص 90 - 91 شود.
ترجمه مقاله